شش فروردین سال ۹۹، دکتر مسعود حیدری، استاد فن مذاکره، در ۸۳ سالگی، ایران و دانشجویان خود را تنها گذاشت. هنر متعالی او معلمی بود و امروز دانشجویانی که طی سالهای طولانی با بیان خلاق و دانش گسترده دکتر حیدری نشاطی دوباره مییافتند، به سوگ آموزگار خود نشستهاند. پس از ۵۰ سال تدریس و مایهگذاشتن از جان ودل، جای تعجب نیست که خیل دانشجویانش حتی در این روزهای سختِ وطن که مرگ همهگیر شده، سوگوار معلم خود باشند. پنجاه سال تدریس به معنای تعلیم چند نسل است و من خود با ۴۵ سال سابقه معلمی، دانشجوی نسل اول او بودم.
مهر ۱۳۴۹، درس اقتصاد (۱) را در مدرسه عالی بازرگانی انتخاب کردم که دکتر مسعود حیدری آن را تدریس میکرد؛ ترم بعد نیز اقتصاد (۲) را. امروز میدانیم که وی معلمی را از ۱۳۳۹ شروع کرد ودرسهای متعددی بر عهده گرفته بود. اما در ۳۰ سال اخیر و عمدتاً در سازمان مدیریت صنعتی، فنون مذاکره درس میداد. دکتر حیدری توانست «مذاکره» را به درس مدیریتی دورههای مدیریت در مؤسسات آموزشی ایران تبدیل کند، و توجه مدیران ایرانی را به موضوع فنون مذاکره جلب کند که از آن سخت غافل بودند.
نخستین بار روز دوشنبهای در مهرماه ۴۹ وارد کلاس شد. حالا میدانم که آن روز ۳۴ ساله بود و من ۱۹ ساله. آن قدر آراسته، موقر و آدابدان بود که به نظرم سالمندتر مینمود. رفتار نیک و متانت و وقارکلامش احترام هرکس را برمیانگیخت. بازیگوشان و متفننان کلاس که آن روزها کم نبودند، آرام به سخنران گوش سپردند. مهربانیش دانشجویان را با او اخت میکرد. در آن پاییز سال ۴۹ کلاس و ترم خوبی داشتم؛ عامل اصلیِ رضایتمندی من در آن ترم حضور دکتر حیدری بود. مسعود حیدری استادی بود که میتوانست در منِ دانشجو انگیزه ایجاد کند. توان آن را داشت که عشق به یادگیری را در دل دانشجو زنده کند، به او قدرت تخیل بدهد و امید به ایران رادر جان او بدمد. نمره خوبی از درس گرفتم و او کتاب شوراهای خود را همراه با یادداشتی بر آن به دانشجویش هدیه کرد.
سالها ندیدمش؛ انقلاب بود و دهه شصت. حضور او را از دهه ۷۰ در مؤسسات آموزشی مختلف دنبال میکردم. در طی این همه سال فقط دوبار دیگر دیدمش، و هر دو بار برای چند دقیقه و در فرودگاه. طبعا ابراز ارادت کردم و برای معلم بودن، تربیت هزاران نفر، و مجاهدتی که برای ارتقای محیط مدیریتی ایران داشت از او عمیقاً تشکر کردم. از چشمانش، حتی از پشت آن عینک ضخیم، مهربانی و احترام عمیق به دیگران نمایان بود. متاسفم که برای دیداری طولانی به خدمتش نرسیدم؛ بهانهام این بود که نمیخواهم مزاحمش بشوم.
سوگنامههایی که دانشجویانش نوشتهاند به یادمان میآورد که آموزش کلید زندگی همه ماست، و حیدری از آن دست معلمان بود که تأثیری دیرپا بر زندگی دانشجویان خود باقی میگذاشت. وقتی به ۵۰ سال معلمی دکتر حیدری نگاه میکنیم، بیش از آنکه از الگوی آموزش او چیزی فرابگیریم؛ از محبتها، دلسوزیهایش برای ایران و سختکوشیهایش میآموزیم.
دن رَدِر (Dan Rather) روزنامهنگار امریکایی میگوید، «رویا با معلمی شروع میشود که به شما ایمان دارد، تقلا میکند، تحت فشارتان میگذارد، و حتی وادارتان میکند که در مسیر درستی بیفتید و برای این کار گاهی با چوب تیزی که «حقیقت» نام دارد، به شما سیخونک میزند.» بیگمان دانشجویانش که این یادداشت را میخوانند مثل من تجربه کردهاند که مسعود حیدری آرمانی داشت و نگران این بود که دانشجویانش در مسیر درستی بیفتند. معلمی بود که تفاوت ایجاد میکرد؛ پیامی داشت؛ دانشجویش را گرامی میداشت؛ آنچه را که میدانست میآموخت؛ و برای چندین نسل از دانشجویان خود همواره معاصر ماند. به تعبیر کنفوسیوس، آموزگاری بود که گذشته [ایران] را زنده نگاه میداشت و همزمان توان آن را داشت که در هر سنی اکنون را بفهمد.
همه ما در طول زندگی معلمان بسیاری داشتهایم، اما در عین حال بهسرعت به یاد میآوریم که از کدام معلم خود الهام گرفتهایم. حیدری الهامبخش دانشجویانش بود که فصل جدیدی از زندگی را شروع کنند. عضو مسؤولیتپذیری باشند تا تلاشهای حرفهایشان بر سرنوشت ایران تأثیر بگذارد. معلمی چون او بر آینده ما تأثیر میگذارد و این تاثیر چیزی نیست که از میان برود. تأثیر حیدری رگباری نبود که خاطر لطیف دانشجویی را بیازارد؛ نمنم باران پرترنمی بود که فرو میریخت و آرام چون شبنم بر دلها مینشست. یادش گرامی باد.